آورد طبیب جان، یک طبله ره آوردی گر پیر خرف باشی، تو خوب و جوان گردی تن را بدهد هستی، جان را بدهد مستی از دل ببرد سستی، وزرخ ببرد زردی آن طبلهٔ عیسی بد، میراث طبیبان شد تریاق درو یابی، گر زهر اجل خوردی ای طالب آن طبله، روی آر بدین قبله چون روی بدو آری، مه روی جهان گردی حبی‌‌ست درو پنهان، کان ناید در دندان نی تری و نی خشکی، نی گرمی و نی سردی زان حب کم از حبه، آیی بر آن قبه کان مسکن عیسی شد، وان حبه بدان خردی شد محرز و شد محرز، از داد تو هر عاجز لاغر نشود هرگز، آن را که تو پروردی گفتم به طبیب جان، امروز هزاران سان صدق قدمی باشد، چون تو قدم افشردی از جا نبرد چیزی، آن را که تو جا دادی غم نسترد آن دل را، کو را زغم استردی خامش کن و دم درکش، چون تجربه افتادت ترک گروان برگو، تو زان گروان فردی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5190