پنهان به میان ما، می‌گردد سلطانی وندر حشر موران، افتاده سلیمانی می‌بیند و می‌داند، یک یک سر یاران را امروز درین مجمع، شاهنشه سردانی اسرار بر او ظاهر، همچون طبق حلوا گر مکر کند دزدی، ور راست رود جانی نیک و بد هر کس را از تختهٔ پیشانی می بیند و می‌خواند، با تجربه خط خوانی در مطبخ ما آمد، یک‌‌ بی‌من و‌‌ بی‌مایی تا شور دراندازد بر ما ز نمکدانی امروز سماع ما، چون دل سبکی دارد یارب تو نگه دارش، زآسیب گران جانی آن شیشه دلی کو دی بگریخت چو نامردان امروز همی‌آید، پر شرم و پشیمانی صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد پر گریه و غم باشد،‌‌ بی‌دولت خندانی خورشید چه غم دارد، ار خشم کند گازر؟ خاموش که بازآید بلبل به گلستانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5194