خواهم که روم زین جا، پایم بگرفته‌ستی دل را بربوده ستی، در دل بنشسته‌ستی سر سخرهٔ سودا شد، دل‌‌ بی‌سر و‌‌ بی‌پا شد زان مه که نموده ستی، زان راز که گفته‌ستی برپر به پر روزه، زین گنبد پیروزه ای آن که درین سودا بس شب که نخفته‌ستی چون دید که می‌سوزم، گفتا که قلاووزم راهیت بیاموزم، کان راه نرفته‌ستی من پیش توام حاضر، گرچه پس دیواری من خویش توام، گرچه با جور تو جفت‌ستی ای طالب خوش حمله، من راست کنم جمله هر خواب که دیده ستی، هر دیگ که پخته‌ستی آن یار که گم کردی، عمری‌‌ست کزو فردی بیرونش بجسته ستی، در خانه نجسته‌ستی این طرفه که آن دلبر، با توست درین جستن دست تو گرفته‌‌ست او هر جا که بگشته‌ستی در جستن او با او همره شده و می‌جو ای دوست زپیدایی، گویی که نهفته‌ستی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5206