گر نرگس خون خوارش، دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی، هم گرگ شبانستی
هم دور قمر یارا، چون بنده بدی ما را
هم ساغر سلطانی، اندر دورانستی
هم کوه بدان سختی، چون شیره و شیرستی
هم بحر بدان تلخی، آب حیوانستی
از طلعت مستورش، بر خلق زدی نورش
هم نرگس مخمورش، بر ما نگرانستی
با هیچ دل مست او، تقصیر نکردهست او
پس چیست زناشکری تشنیع چنانستی؟
وصلش به میان آید، از لطف و کرم، لیکن
کفو کمر وصلش، ای کاش میانستی
صورتگر بیصورت، گر زان که عیان بودی
در مردن این صورت، کس را چه زیانستی؟
راه نظر ار بودی، بیره زن پنهانی
با هر مژه و ابرو، کی تیر و کمانستی؟
بربند دهان زیرا دریا خمشی خواهد
ورنی دهن ماهی، پر گفت و زبانستی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5209