آهی کشید غم زده پیری سیپد موی، افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه در لا به لای موی چو کافور خویش دید: یک تار مو سیاه؛ در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد در خاطرات تیره و تاریک خود دوید سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود یک تار مو سپید؛ در هم شکست چهره محنت کشیده اش، دستی به موی خویش فرو برد و گفت: «وای»! اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان بگریست های های؛ دریای خاطرات زمان گذشته بود، هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید در کام موج ، ناله جانسوز خویش را از دور می شنید. طوفان فرونشست... ولی دیدگان پیر، می رفت باز در دل دریا به جست و جو... در آب های تیره اعماق، خفته بود: یک مشت آرزو! فریدون مشیری : تشنه طوفان : دریای خاطرات زمان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521008