در دل خستهام چه می گذرد؟ این چه شوریست باز در سر من؟
باز از جان من چه میخواهند، برگهای سپید دفتر من؟
من به ویرانه های دل چون بوم، روزگاریست های و هو دارم
نالهای دردناک و روحگداز بر سر گور آرزو دارم
این خطوط سیاه سر در گم؛ دل من، روح من، روان من است
آنچه از عشق او رقم زدهام، شیرهٔ جان ناتوان من است
سوز آهم اثر نمی بخشد، دفتری را چرا سیاه کنم؟
شمع بالین مرگ خود باشم، کاهش جان خود نگاه کنم
بس کنم این سیاهکاری، بس، گرچه دل ناله میکند: «بس نیست»
برگهای سپید دفتر من! از شما روسیاهتر کس نیست
فریدون مشیری : تشنه طوفان : تشنه طوفان : برگ های سپید دفتر من
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/521010