به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست. چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست، در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا، دلم تنهاست، وجودمبسته در زنجیر خونین تعلق هاست! خروش موج با من می کند نجوا: ــ که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت، که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت،... * مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین برکَنَم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست.   فریدون مشیری : بهار را باورکن : چراغی در افق گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521083