من و شب هر دو بر بالین این بیمار بیداریم. من و شب هر دو حال درهم آشفته‌ای داریم. پریشانیم، دلتنگیم به خود پیچیده‌تر، از بغض خونین شباهنگیم. هوا: دَم کرده، خون‌آلود، آتش‌خیز، آتش‌ریز، به جانِ این فرو غلتیده در خون آتش تب ‌تیز! تنی اینجا به خاک افتاده پرپر می‌زند در پیش چشم من که او را دشنه‌آجین کرده ‌دست دوست یا دشمن وگر باور توانی کرد دست دوست با دشمن! * جهان بی ‌مهر می‌ماند که می ‌میرد مسیحایی نگاهی می‌شود ویران که می‌ارزد به دنیایی * من این را نیک می‌دانم، که شب را، ساعتی دیگر، فروزان آفتابی هست چون لبخند گل پیروز. شب آیا هیچ می‌داند گر این بدحال، نماند تا سحرگاهان - زبانم لال، جهان با صد هزاران آفتاب و گل، دگر در چشم من تاریک تاریک است چون امروز فریدون مشیری : ریشه در خاک : آفتاب و گل... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521127