چو خاری به دل داری از روزگار، چو نتوانی از دل برون کرد خار، چو درمان و دارو نیاید به دست، زر و زور بازو نیرزد به هیچ، چو تدبیر و نیرو، نیاید به کار، در آن تنگنایی که اندوه و رنج دلت را فراگیرد از هر کنار... به گُل فکر کن! به پهنای یک آسمان گل به دریای تا بیکران گل … رها کن تنِ خسته ات را در آن باغ تا بی نهایت بهار شنا کن! سبکبال پروانه وار… مگر ساعتی دور از آن کارزار بیاسایی از گردش روزگار فریدون مشیری : آواز آن پرنده غمگین : خار و روزگار گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521222