دانسته های ما و بر بال باورهایمان بسته ست. وقتی که چیزی را می آموزیم؛ چندین چراغ تازه، در دهلیز باورها می افروزیم * بالاترین ناباوری مرگ است! در عرصه پیکارمان با مرگ، تدبیری نمی دانیم وقتی شبیخون می زند، ناچار در بهت، در ناباوری، خاموش می مانیم! * او را که تا دیروز می دیدیم، او را که با هر ذره جان می پرستیدیم، در باغ باورها، در آن آفاقِ عطرافشان، از دانش، از گفتار، از لبخندِ شیرینش، گل هایِ نور و مهر می چیدیم؛ ناگاه! باور کرد باید؟! آه، این درّه تاریک، این خاموشیِ مطلق این بهت، این بغض، این فاصله، این ظلمت، این سرما و این سرسام؟ این آوار؟ این سنگِ سرد؟! این گور؟ این تا همیشه؟ تا ابد؟ تا بی نهایت؟ دور...! آنگاه، بی او، باز این مصیبت گاه، و این راه! * ناباوری تیری است! تیری گران، جانسوز. آنگونه جانسوز است، کز بال باورهای مان، خون می چکد امروز! فریدون مشیری : آواز آن پرنده غمگین : بر بالِ باور ... گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521224