گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل دوستان را هر سخن، هرکار، بذر افشاندن است در ضمیر یکدگر باغ گل رویاندن است گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست باغبانش، رنج تا گل بردمد گفته بودم گر به بار آید درست زندگی را چون بهشت تازه، عطرافشان و گل‌ باران کند گفته بودم، لیک، با من کس نگفت خاک را از یاد بردی! خاک را لاجرم یک عمر سوزاندی دریغ بذرهای آرزویی پاک را آب و خورشید و نسیم و مهر را زانچه می‌بایست افزون داشتم شوربختی بین که با آن شوق و رنج « در زمین شوره سنبل» کاشتم! - گل؟ چه جای گل، گیاهی برنخاست در پی صد بار بذرافشانی‌ام باغ من، اینک بیابان است و بس وندر آن من مانده با حیرانی‌ام! پوزشم را می‌پذیری، بی گمان عشق با این اشک‌ها بیگانه نیست دوستی بذری‌ست، اما هر دلی درخور پروردن این دانه نیست.  فریدون مشیری : از دریچه ماه : پوزش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/521264