نه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی ای آب چه می‌شویی؟ وی باد چه می‌جویی؟ ای رعد چه می‌غری؟ وی چرخ چه می‌گردی؟ ای عشق چه می‌خندی؟ وی عقل چه می‌بندی؟ وی صبر چه خرسندی؟ وی چهره چرا زردی؟ سر را چه محل باشد در راه وفاداری؟ جان خود چه قدر باشد در دین جوامردی؟ کامل صفت آن باشد، کو صید فنا باشد یک موی نمی‌گنجد، در دایرهٔ فردی گه غصه و گه شادی، دور است زآزادی ای سرد کسی کو ماند در گرمی و در سردی کو تابش پیشانی؟ گر ماه مرا دیدی کو شعشعهٔ مستی؟ گر بادهٔ جان خوردی زین کیسه و زان کاسه، نگرفت تو را تاسه؟ آخر نه خر کوری، بر گرد چه می‌گردی؟ با سینهٔ ناشسته، چه سود زرو شستن؟ کز حرص چو جارویی، پیوسته درین گردی هر روز من آدینه، وین خطبهٔ من دایم وین منبر من عالی، مقصورهٔ من مردی چون پایهٔ این منبر، خالی شود از مردم ارواح و ملک از حق آرند ره آوردی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5213