باد خزان وزان شد چهرهٔ گل خزان شد طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد ناله‌، بس مرغ سحر در غم آشیان زد آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد عزیز من -‌ مشعله در جهان زد خدا خدا داد ز دست استاد که بسته رخ شاهد مه‌لقا را فغان و فریاد ز جور گردون که داده فتوای فنای ما را کشور خراب‌، فغان و زاری پیچه و نقاب سیاه و تاری وه چه کنم از غم بیقراری تا به کی کشیم ذلت و بیماری بیا مه من رویم از ورطهٔ جانسپاری ملک‌الشعرای بهار : تصنیفها : باد خزان (در افشاری) گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52142