نظاره چه می‌آیی در حلقهٔ بیداری گر سینه نپوشانی، تیری بخوری کاری در حلقه سر اندر کن، دل را تو قوی تر کن شاهی‌ست، تو باور کن، بر کرسی جباری تا باز رهی زان دم، تا مست شوی هر دم گاهی زلب لعلش، گاهی زمی ناری بگشای دهانت را، خاشاک مجو در می خاشاک کجا باشد در ساغر هشیاری؟ ای خواجه چرا جویی دلداری ازان جانان؟ بس نیست رخ خوبش، دلجویی و دلداری؟ دی نامهٔ او خواندم، در قصهٔ‌‌ بی‌خویشی بنوشتم از عالم صد نامهٔ بیزاری نقش تو چو نقش من، رخ بر رخ خود کرده ست با ما غم دل گویی، یا قصهٔ جان آری من با صنم معنی، تن جامه برون کردم چون عشق بزد آتش در پردهٔ ستاری در رنگ رخم عشقش، چون عکس جمالش دید افتاد به پایم عشق، در عذر گنه کاری شمس الحق تبریزی، آیی و نبینندت زیرا که چو جان آیی‌‌ بی‌رنگ، صباواری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۹۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5220