ای بر سر بازارت، صد خرقه به زناری وز روی تو در عالم هر روی به دیواری هر ذره زخورشیدت گویای اناالحقی هر گوشه چو منصوری آویخته بر داری این طرفه که از یک خم، هر یک زمیی مستند این طرفه که از یک گل، در هر قدمی خاری هر شاخ همی‌گوید، من مست شدم، دستی هر عقل همی‌گوید، من خیره شدم، باری گل از سر مشتاقی، بدریده گریبانی عشق از سر‌‌ بی‌خویشی، انداخته دستاری از عقل گروهی مست،‌‌ بی‌عقل گروهی مست جز عاقل و لایعقل، قومی دگرند، آری ماییم چو کوه طور، مست از قدح موسی بی زحمت فرعونی،‌‌ بی‌غصهٔ اغیاری ماییم چو می جوشان، در خم خراباتی گرچه سر خم بسته‌‌ست از کهگل پنداری از جوشش می، کهگل شد بر سر خم رقصان والله که ازین خوش تر نبود به جهان کاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5223