می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را می کند از آب عریان، دشنه ی فولاد را سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند تا به سنبل راه دادی شانه ی شمشاد را این گل روی عرق ناکی که من دیدم ازو دسته ی گل می کند آیینه ی فولاد را چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور ،خانه ی صیاد را گر چه بی رحم است اما بی بصیرت نیست حسن نعل گلگون می نماید تیشه ی فرهاد را باز صائب عندلیبان را به شور آورده ای بر هم آوازان خود مپسند این بیداد را صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52244