جانا تو بگو رمزی، از آتش همراهی من دم نزنم، زیرا، دم می‌نزند ماهی بر خیمهٔ این گردون، تو دوش قنق بودی مه سجده همی‌کردت، ای ایبک خرگاهی خورشید ز تو گشته صاحب کله گردون وز بخشش تو دیده، این ماه سما ماهی کی هر دو یکی گردد، تو آتش و من روغن؟ وین قسمت چون آمد، تو یوسف و من چاهی؟ هر چند که این جوشم از آتش تو باشد من بندهٔ آن خلعت، گر رانی و گر خواهی این دانش من گشته بر دانش تو پرده فریاد من مسکین، از دانش و آگاهی گه از می و از شاهد، گویم مثل لطفش وین هر دو کجا گنجد در وحدت اللهی شمس الحق تبریزی صبحی که تو خندانی کی شب بودش در پی، یا زحمت بیگاهی؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5235