نسوزد دل به آه گرم من چرخ بد اختر را ز دود تلخ پروا نیست چشم سخت مجمر را منم کز تیره بختی ها ندارم صبح امیدی وگرنه در سواد دل بهاری هست عنبر را به حرف و صوت مهر خامشی را بر مدار از لب سپر داری کن از تاراج مور این تنگ شکر را دل قانع ز احسان کریمان است مستغنی به آب تلخ دریا احتیاجی نیست گوهر را نسوزد پرده شرم و حیا را باده روشن ز آتش نیست پروایی پر و بال سمندر را ز آب زندگی آیینه هم زنگار می گیرد بود ظلمت نصیب از چشمه حیوان سکندر را گران بر خاطر آزادمردان نیست کوه غم ز بار دل نمی گردد دو تا قامت صنوبر را صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52563