عیار حسن ز صاحب نظر شود پیدا که قیمت گهر از دیده ور شود پیدا دهد ثمر ز رگ و ریشه درخت خبر نهفته های پدر از پسر شود پیدا به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا هزار نامه عنقا ز کوه قاف رسید نشد ز گمشده ما خبر شود پیدا مشو به مهر خموشی ز بی زبانان امن که برق تیغ ز ابر سپر شود پیدا مشو به موی سفید از فریب غفلت امن که خواب های گران در سحر شود پیدا اگر به صدق قدم در طریق عشق نهی ترا ز نقش قدم راهبر شود پیدا تو شیشه دل، ندهی تن به سختی ایام وگرنه لعل ز کوه و کمر شود پیدا درین زمانه که جوهرشناس نایاب است چه قدر مردم روشن گهر شود پیدا؟ ز حرص دانه درین کشتزار نزدیک است که همچو مور ترا بال و پر شود پیدا مجو ز هر دل افسرده معنی روشن که دل چو آب شود این گهر شود پیدا ز همرهان ره دورست عمر جاویدان سفر خوش است اگر همسفر شود پیدا عیار فکر ز همفکر می شود ظاهر که روز معرکه صاحب جگر شود پیدا توان ز ساده دلی یافت رازهای مرا چو رشته ای که ز مغز گهر شود پیدا اگر تو چون کف دریا سبک کنی خود را ترا سفینه ز موج خطر شود پیدا زمین قابل اگر بهر فکر می طلبی ز پیش مصرع ما بیشتر شود پیدا به سیم قلب نگیرند صائب از اخوان درین زمانه عزیزی اگر شود پیدا صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52778