تو نقشی، نقش بندان را چه دانی؟
تو شکلی، پیکری، جان را چه دانی؟
تو خود مینشنوی بانگ دهل را
رموز سر پنهان را چه دانی؟
هنوز از کاف کفرت خود خبر نیست
حقایقهای ایمان را چه دانی؟
هنوزت خار در پای است، بنشین
تو سرسبزی بستان را چه دانی؟
تو نامی کردهیی این را و آن را
ازین نگذشتهیی، آن را چه دانی؟
چه صورتهاست مر بیصورتان را
تو صورتهای ایشان را چه دانی؟
زنخ کم زن، که اندر چاه نفسی
تو آن چاه زنخدان را چه دانی؟
درخت سبز داند قدر باران
تو خشکی، قدر باران را چه دانی؟
سیه کاری مکن با باز چون زاغ
تو باز چتر سلطان را چه دانی؟
سلیمانی نکردی در ره عشق
زبان جمله مرغان را چه دانی؟
نگهبانیست حاضر بر تو سبحان
تو حیوانی، نگهبان را چه دانی؟
تو را در چرخ آوردهست ماهی
تو ماه چرخ گردان را چه دانی؟
تجلی کرد این دم شمس تبریز
تو دیوی، نور رحمان را چه دانی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۵۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5279