نه آتشهای ما را ترجمانی
نه اسرار دل ما را زبانی
برهنه شد ز صد پرده دل و عشق
نشسته دو به دو، جانی و جانی
میان هر دو گر جبریل آید
نباشد زاتشش یک دم امانی
به هر لحظه وصال اندر وصالی
به هر سویی، عیان اندر عیانی
ببینی تو چه سلطانان معنی
به گوشهی بامشان چون پاسبانی
سرشتهی وصل یزدان کوه طور است
دران کان تاب نارد یک زمانی
اگر صد عقل کل برهم ببندی
نگردد بامشان را نردبانی
نشانیهای مردان، سجده آرد
اگر زان بینشان گویم نشانی
ازان نوری که حرف آن جا نگنجد
تو را این حرف گشته ارمغانی
کمر شد حرفها از شمس تبریز
بیا بربند اگر داری میانی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۵۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5280