چرا ز اندیشهیی بیچاره گشتی؟
فرورفتی به خود، غم خواره گشتی؟
تو را من پاره پاره جمع کردم
چرا از وسوسه صد پاره گشتی؟
ز دارالملک عشقم رخت بردی
درین غربت چنین آواره گشتی
زمین را بهر تو گهواره کردم
فسردهی تختهٔ گهواره گشتی
روان کردم ز سنگت آب حیوان
به سوی خشک رفتی، خاره گشتی
تویی فرزند جان، کار تو عشق است
چرا رفتی تو و هرکاره گشتی؟
ازان خانه که تو صد زخم خوردی
به گرد آن در و درساره گشتی؟
دران خانه که صد حلوا چشیدی
نگشتی مطمئن، اماره گشتی
خمش کن، گفت هشیاریت آرد
نه مست غمزهٔ خماره گشتی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5284