به خرج رفت حیاتم ز هرزه کوشی ها به خاک ریخت شرابم ز خامجوشی ها به سود داشتم امیدها درین بازار نماند مایه به دستم ز خودفروشی ها نفس به باد فنا مشت خاک من می داد نمی رسید به فریاد اگر خموشی ها بدوز دیده باریک بین ز عیب، که نیست لباس عافیتی به ز عیب پوشی ها رسید نوبت پیری و خون دل خوردن گذشت فصل جوانی و باده نوشی ها چنان که بال و پر شعله می شود خس و خار غرور نفس فزود از پلاس پوشی ها متاع یوسفی خود به سیم قلب دهم گران نیم به عزیزان ز خودفروشی ها به حرف وصوت گشایم چرا دهن صائب؟ مرا که جنت دربسته شد خموشی ها صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52870