آن را که نیست وسعت مشرب درین سرا در زندگی به تنگی قبرست مبتلا هر چند آب شد دل من بی شعور نیست بیگانه را تمیز کند بحر از آشنا پاکان ستم ز دور فلک بیشتر کشند گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیا جست آب را سکندر و شد خضر کامیاب روزی به قسمت است نه کوشش درین سرا داغم که خار خار طلب آفتاب را چندان امان نداد که خاری کشد ز پا رسم است قد شاخ ز حاصل دو تا شود گردید قامت تو ز بی حاصلی دوتا در پرده سیاهی فقرست نور فیض آب حیات در دل شب می زند صلا کوه غمی که در دل من پا فشرده است صائب شود ز سایه او نیلگون، سما صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/52872