ازین تنگین قفس جانا پریدی وزین زندان طراران رهیدی ز روی آینه گل دور کردی در آیینه بدیدی آنچ دیدی خبرها می‌شنیدی زیر و بالا بران بالا ببین آنچ شنیدی چو آب و گل به آب و گل سپردی قماش روح بر گردون کشیدی ز گردش‌‌های جسمانی بجستی به گردش‌‌های روحانی رسیدی بجستی ز اشکم مادر که دنیاست سوی بابای عقلانی دویدی بخور هر دم می شیرین‌تر از جان به هر تلخی که بهر ما چشیدی گزین کن، هر چه می‌خواهی و بستان چو ما را بر همه عالم گزیدی ازین دیگ جهان رفتی چو حلوا به خوان آن جهان، زیرا پزیدی اگر چه بیضه خالی شد ز مرغت برون بیضهٔ عالم پریدی درین عالم نگنجی زین سپس تو همان سو پر که هر دم در مزیدی خمش کن، رو که قفل تو گشادند اجل بنمود قفلت را کلیدی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5288