به تن این جا، به باطن در چه کاری؟ شکاری می‌کنی، یا تو شکاری؟ کزو در آینه ساعت به ساعت همی‌تابد عجب نقش و نگاری مثال باز سلطان است هر نقش شکار است او و می‌جوید شکاری چه ساکن می‌نماید صورت تو درون پرده تو بس بی‌قراری لباست بر لب جوی و تو غرقه ازین غرقه، عجب سر چون برآری؟ حریفت حاضر است آن جا که هستی ولیکن گر بگوید، شرم داری به هر شیوه که گردد شاخ رقصان نباشد غایب از باد بهاری مجه تو سو به سو ای شاخ ازین باد نمی‌دانی کزین با دست یاری؟ به صد دستان به کار توست این باد تو را خود نیست خوی حق گزاری ازویابی به آخر هر مرادی همو مستی دهد، هم هوشیاری بپرس او کیست؟ شمس الدین تبریز به جز در عشق او، تا سر نخاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۶۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5290