ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها چرا ز عشق تو پیرانه سر جوان نشوم من؟ که شد ز قد خدنگ تو راست، پشت کمان ها مکن اعانت بد گوهران ز ساده دلی ها که رو سیاه شد از قرب تیغ، سنگ فسان ها دل فسرده ندارد خبر ز داغ محبت تنور سرد بود فارغ از گرفتن نانها بر آن گروه مسلم بود گذشتگی از خود که همچو (موج) به دریا سپرده اند عنان ها به حرف و صوت ز لب برمدار مهر خموشی که ریخته است بسی خون خلق، تیغ زبان ها خط امان بود آزادگی ز آفت دوران که سرو رنگ نبازد ز آه سرد خزان ها گران شوند سبک ها ز خلق تنگ به خاطر سبک شوند ز میزان حسن خلق، گرانها عجب که چرخ فراموشکار محو نماید چنین که فکر تو صائب شده است ورد زبان ها صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53037