اگریار مرا از من برآری من او گشتم، بگو با او چه داری؟ میان ما چو تو مویی نبینی تو مانی در میان شرمساری ببین عیب ارچه عاشق گشت رسوا نباشد عار، گر بحری‌‌‌ست عاری بیا ای دست اندر آب کرده کلوخ خشک خواهی تا برآری تو خواهی همچو ابر بازگونه که باران از زمین بر چرخ باری چو ناخن نیز نگذارد تو را عشق روا باشد که آن سر را بخاری قراری یابی آن گه بر لب عشق چو ساکن گشته‌یی در بی‌قراری مکن یاد کسی ای جان شیرین که نشناسد خزان را از بهاری نداند عطسه را زان لاغ دیگر نداند شیر از روبه عیاری بگفتم ای ونک غوطی بخوردم دران موج لطیف شهریاری شدم از کار من از شمس تبریز بیا در کار، گر تو مرد کاری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5310