صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و شراب و عیش آری
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
چنان در بحر مستی غرق گردند
که دل در عشق خوبی، خوش عذاری
ازین مستان ننوشی های و هویی
وزین خوبان نبینی گوشواری
درین مستان کجا وهمی رسیدی
گرین مستان ننالند از خماری
به صد عالم نگنجد از جلالت
چنین سلطان و اعظم شهریاری
ولیکن چون غبار انگیخت اسپش
به وهم آمد کر و فر سواری
دهان بربند کین جا یک نظر نیست
که بشناسد سواری از غباری
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۸۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5312