منم غرقه درون جویباری نهانم می‌خلد در آب خاری اگر چه خار را من می‌نبینم نیم خالی ز زخم خار، باری ندانم تا چه خار است اندرین جوی که خالی نیست جان از خارخاری تنم را بین که صورتگر ز سوزن برو بنگاشت هر سویی نگاری چو پیراهن برون افکندم از سر به دریا درشدم، مرغاب واری که غسل آرم، برون آیم به پاکی به خنده گفت موج بحر کاری مثال کاسهٔ چوبین بگشتم بران آبی که دارد سهم ناری نمی دانم که آن ساحل کجا شد؟ که پیدا نیست دریا را کناری تو شمس الدین تبریز، ارملولی به هر لحظه چه افروزی شراری؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5313