مگیر ای ساقی از مستان کرانی
که کم یابی گرانی، بیگرانی
بیا ای سرو گل رخ، سوی گلشن
که به از سرو نبود سایه بانی
چو نور از ناودان چشم ریزد
یقین بیبام نبود ناودانی
عجب آن بام، بالای چه خانه ست؟
مبارک جا، مبارک خاندانی
که را بود این گمان، که بازیابیم
نشانی، زین چنین فتنه نشانی؟
دلی که چون شفق غرقاب خون بود
پر از خورشید شد، چون آسمانی
ز حرص این شکم،پهلو تهی کن
که تا پهلو زنی با پهلوانی
عجب، ننگت نمیآید؟ برادر
ز جانی کو بود محتاج نانی
که آب زندگانی گفت ما را
که جز دکان نان، داری دکانی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۰۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5326