چه دلشادم به دلدار خدایی خدایا تو نگه دار از جدایی بیا ای خواجه بنگر یار ما را چو از اصحاب و از یاران مایی بدان شرطی که با ما کژ نبازی وگر بازی تو با ما برنیایی دغایانی که با جسم چو پیلند سوار اسب فرهنگ و کیانی پیاده گشته و رخ زرد ماندند ز فرزین بند شاهان بقایی چه بودی گر بدانستی مهی را شکسته اختری، در‌ بی‌وفایی؟ وگر مه را نداند، ماه ماه است چگونه مه؟ نه ارضی، نی سمایی که ارضی و سمایی را غروب است فتد‌ بی‌اختیارش، اختفایی ظهور و اختفای ماه جانی به دست اوست در قدرت نمایی بسوز ای تن که جان را چون سپندی به دفع چشم بد، چون کیمیایی که چشم بد، به جز بر جسم ناید به معنی کی رسد چشم هوایی کناری گیرمش در جامهٔ تن که جان را زوست هر دم جان فزایی خیالت هر دمی این جاست با ما الا ای شمس تبریزی، کجایی؟ مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5330