بیا ای یار کامروز آن مایی
چو گل باید که با ما خوش برآیی
خدایا چشم بد را دور گردان
خداوندا نگه دار از جدایی
اگر چشم بد من راه من زد
به یک جامی ز خویشم ده رهایی
نهادم دست بر دل تا نپرد
تو دل از سنگ خارا درربایی
نه من مانم، نه دل ماند، نه عالم
اگر فردا بدین صورت درآیی
بیا ای جان ما را زندگانی
بیا ای چشم ما را روشنایی
به هر جایی ز سودای تو دودیست
کجایی تو؟ کجایی تو؟ کجایی؟
یکی شاخی ز نور پاک یزدان
که جان جان جمله میوههایی
به لطف از آب حیوان درگذشتی
کند لطفش ز لطف تو گدایی
اگر کفر است اگر اسلام، بشنو
تو یا نور خدایی، یا خدایی
خمش کن، چشم در خورشید درنه
که مستغنیست خورشید از گدایی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۱۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5335