بیا، ای آن که سلطان جمالی
کمالات کمالان را کمالی
خیالی را امین خلق کردی
چنان که وهمشان شد که خیالی
خیالت شحنهٔ شهر فراق است
تو زان پاکی، تو سلطان وصالی
تو خورشیدی و جانها سایهٔ تو
نه چون خورشید گردون در زوالی
بخندانی جهان را، تو نخندی
بنالانی روان را، تو ننالی
تو دست و پای هر بیدست و پایی
تو پر و بال هر بیپر و بالی
هزاران مشفق غم خوار سازی
ولیک از ناز گویی لاابالی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۱۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5342