بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت آه دود تلخکامان کار خود را می کند زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست این شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت وقت آن کان ملاحت خوش که از یک نوشخند داغهای سینه ما را نمکدان کرد و رفت هر که زین دریای پر آشوب سر زد چون حباب تاج و تخت خویش را تسلیم طوفان کرد و رفت پاس لشکر داشتن از خسروان زیبنده است این نصیحت مور در کار سلیمان کرد و رفت هر که بیرون آمد از دارالامان نیستی چون شرر در اوج هستی یک دو جولان کرد و رفت روزگار خوش عنانی خوش که کون سیل بهار کعبه گر سنگ رهش گردید، ویران کرد و رفت هر که صائب از حریم نیستی آمد برون بر سر خشت عناصر یک دو جولان کرد و رفت صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53571