کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست پر طاوس بود پای چراغی که مراست نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد دل سیه می شود از روزن داغی که مراست نیست محتاج به شمع دگران خانه من هم ز سرگرمی خویش است چراغی که مراست نیست چون لاله مرا چشم به دست دگران می برون آورد از خویش ایاغی که مراست قسمت خال ز کنج دهن خوبان نیست صائب از روی زمین کنج فراغی که مراست صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53626