که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟ که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟ آن که از پرتو مهتاب رخش سوخته است ما چو طاوس ز بال وپر خود در دامیم دام زلف تو چه صد چشم به ما دوخته است؟ ترتیب کرد مرا عشق و به جایی نرسید ابر نیسان چه کند، دانه ما سوخته است خنده صبح به فانوس تجلی دارد تا ز شمع رخت آیینه برافروخته است در زبان آوری خانه ما حرفی نیست نه چو طوطی سخن از آینه آموخته است بوسه ای گر نربوده است ز یاقوت لبش دهن لاله چرا تا به جگر سوخته است؟ آتش از خانه همسایه به همسایه فتد صائب از پهلوی دل درد و غم اندوخته است صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53717