سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی طرف بحث به نادان نشدن دانایی است لنگر من سبک از شورش طوفان نود که به امید خطر کشتی من دریایی است دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست زردی چهره خورشید ز روشن رایی است هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی گر چه در کوچه و بازار بود صحرایی است صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53772