عشق است دلاور و فدایی تنها رو و فرد و یک قبایی ای از شش و پنج مهره برده آورده تو نرد دلربایی یکتا شده خوش ز هر دو عالم بربوده ز یک دلان، دوتایی آخر تو چه جوهر و چه اصلی؟ ای پاک ز جای، از کجایی؟ در عالم کم زنان چه بیشی در خطهٔ دل چه جان فزایی نتوان ز تو عشق صبر کردن صبرا تو درین هوس نشایی نادیده مکن، چو دیده‌یی تو بیگانه مرو، چو آشنایی تا ما ماییم جمله ابریم بی‌ظلمت ما مها تو مایی در پای غمش، چه دیدی ای جان؟ کین دست گشاده در دعایی ای دل، ز قضا چه رو نمودت؟ کز عشق تو طالب بلایی رفتم بر عشق کاین به چند است؟ گفتا که نباشد این بهایی الا بر شاه شمس تبریز سر پای کنی، به سر بیایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5387