قماش چهره یار از بهار معلوم است که روی کار، هم از پشت کار معلوم است ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است ز نبض موج توان یافت حال دریا را غم من از مژه اشکبار معلوم است ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من ز خاک رهگذر انتظار معلوم است ز سایه پر و بال هما که در گذرست زوال دولت ناپایدار معلوم است اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف طراوت گهر آبدار معلوم است ز سایه تو سر من به آفتاب رسید وگرنه قدر من خاکسار معلوم است ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است ز روزگار جوانی تمتعی بردار سبک رکابی باد بهار معلوم است برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست ز رنگ باختن غمگسار معلوم است ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را عیار شعله زدود و شرار معلوم است برون میار دل روشن از بغل صائب رواج آینه در زنگبار معلوم است صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53913