هنوز خط ز لب یار برنخاسته است غبار فتنه ازین رهگذر نخاسته است ز بخت تیره من از آفتاب نومیدم وگرنه صبح ز من پیشتر نخاسته است مکن به دل سیهان پند خویش را ضایع که خون مرده به صد نیشتر نخاسته است نچیده است گل از روی دولت بیدار ز خواب هر که به روی تو برنخاسته است ز لرزش دل عشاق کی خبر داری؟ که آه سرد ترا از جگر نخاسته است ز تندباد حوادث نمی روم از جای فتاده ای چو من از خاک برنخاسته است ز محفلی که مرا جستن است در خاطر سپند از آتش سوزنده برنخاسته است مکن به سنگدلان صرف آبرو صائب که هیچ ابر ز آب گهر نخاسته است صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53939