رخها بنگر تو زعفرانی
کز درد همیدهد نشانی
شهری بنگر ز درد رنجور
چون باغ به موسم خزانی
این درد ز غصه فراق است
از هیبت حکم آسمانی
بیم است فلک سیاه گردد
از آتش و نالهٔ نهانی
دوزخ بنگر که سر برآورد
ناگه ز میان شادمانی
برخاست غریو جان ز هرسو
هان ای کس بیکسان تو دانی
فرمود که این فراق فانی است
افغان ز فراق جاودانی
یا رب چه شود اگر تو ما را
از هر دو فراق، وارهانی؟
این گفته و بسته شد دهانم
باقی تو بگو اگر توانی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۷۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5394