ای آن که تو خواب ما ببستی رفتی و به گوشه‌یی نشستی ما را همه بند دام کردی ما بند شدیم و تو بجستی جز دام تو نیست کفر و ایمان یا رب، که چه بس درازدستی گر خواب و قرار رفت، غم نیست دولت بر ماست چون تو هستی چون ساقی عاشقان تو باشی پس باقی عمر ما و مستی ای صورت جان و جان صورت بازار بتان همه شکستی ما را چو خیال تو بود بت پس واجب گشت بت پرستی عقل دومی و نفس اول ای آمده بهر ما به پستی این وهم من است، شرح تو نیست تو خود هستی چنان که هستی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۷۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5396