چراغ صبح و دم مستعار هر دو یکی است بقای خرده جان و شرار هر دو یکی است ز لطف و قهر نمی بالم و نمی نالم به خار خشک، خزان و بهار هر دو یکی است چنان ربوده این باغ و بوستان شده ام که نوشخند گل و نیش خار هر دو یکی است فسردگی و کدورت شده است عالمگیر جوان و پیر درین روزگار هر دو یکی است چنان گزیده دنیای بد گهر شده ام که پیش دیده من گنج و مار هر دو یکی است مکن به بدگهران مردمی که آتش را چه گل به جیب فشانی چه خار هر دو یکی است چه لازم است شب و روز خون دل خوردن؟ چو سنگ و لعل درین روزگار هر دو یکی است توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است اگر دو بین ز دو رنگی نگشته ای صائب شب جدایی و روز شمار هر دو یکی است صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53967