ز باده حالت فرزانه می توان دانست حریف را به دو پیمانه می توان دانست فروغ حسن درین انجمن نمی ماند ز بیقراری پروانه می توان دانست خراب حالی من ترجمان عشق بس است که زور سیل ز ویرانه می توان دانست بلند همتی ساقیان میکده را ز طاق ابروی مردانه می توان دانست عیار چهره چون آفتاب ساقی را ز جوش سینه میخانه می توان دانست حضور گوشه نشینان کنج عزلت را ز بستن در کاشانه می توان دانست زبان شکوه بود حاصل برومندی ز خوشه بستن هر دانه می توان دانست اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست ره برون شد ازین خانه می توان دانست ز برگریز پر و بال شوق می ریزد بهار شورش دیوانه می توان دانست رسیده اند ز پرسش به کعبه راهروان به جستجو ره میخانه می توان دانست تمام شد سخن و حرف زلف او برجاست درازی شب از افسانه می توان دانست قماش حسن گلوسوز شمع را صائب ز جانفشانی پروانه می توان دانست صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53985