به آبداری لعل تو هیچ گوهر نیست به این صفا، گهری در ضمیر کوثر نیست مرا به ساغری ای خضر نیک پی دریاب که بی دلیل ز خود رفتنم میسر نیست توانگرست به یک مشت خاک، دیده فقر دل حریص به صد گنج زر توانگر نیست شهادتی که بود دیگری وسیله آن ز زندگانی خضر و مسیح کمتر نیست من و تردد خاطر، خدا نگه دارد! به قلزمی که منم، موج او شناور نیست دل شکسته ما را به لطف خود بپذیر نظر به مورچه، پای ملخ محقر نیست ببر ز خویش اگر جنت آرزو داری که دوزخی بتر از صحبت مکرر نیست حمایت ضعفا مانع پریشانی است وگرنه رشته سزاوار قرب گوهر نیست ز چاک دل بود امید فتح باب مرا چو آفتاب مرا روی دل به هر در نیست شفق همین نه به خورشید کار دارد و بس کدام لقمه این هفت خوان به خون تر نیست؟ ترا که پای طلب بسته اند، سنگین باش درین محیط که ماییم جای لنگر نیست مدار چشم مروت ز هیچ کس صائب که خضر را غم محرومی سکندر نیست صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/53994