شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی عشق جامه می‌دراند، عقل بخیه می‌زند هر دو را زهره بدرد، چون تو دل دوزی کنی خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود خوش‌‌تر از سوزش چه باشد، چون تو دلسوزی کنی؟ گه لباس قهر درپوشی و راه دل زنی گه بگردانی لباس، آیی قلاوزی کنی خوش بچر ای گاو عنبربخش نفس مطمئن در چنین ساحل حلال است ار تو خوش پوزی کنی طوطی‌‌‌‌یی، که طمع اسب و مرکب تازی کنی ماهی‌‌‌‌یی، که میل شعر و جامهٔ توزی کنی شیر مستی و شکارت آهوان شیرمست با پنیر گندهٔ فانی کجا یوزی کنی؟ چند گویم قبله؟ کامشب هر یکی را قبله‌یی است قبله‌ها گردد یکی گر تو شب افروزی کنی گر ز لعل شمس تبریزی بیابی مایه‌‌‌‌یی کمترین پایه فراز چرخ پیروزی کنی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۷۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5401