ملامت از دل بیباک من فغان برداشت ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت چو بار طرح گرانم همان به میزانش اگر چه جنس مرا چرخ رایگان برداشت مرا ز دست تهی نیست چون صدف گله ای نمی توان به گهر مهرم از دهان برداشت کدام بلبل آتش نفس به باغ آمد؟ که خون مرده دلان جوش ارغوان برداشت نشد ز گرد یتیمی نصیب هیچ گهر تمتعی که دل از خط دلستان برداشت به تن علاقه نادان ز بیم رسوایی است که تیر کج نتواند دل از کمان برداشت اگر کریم بزرگی کند به جای خودست ز چرخ سفله بزرگی نمی توان برداشت خروش نغمه سرایان یکی هزار شده است مگر ز عارض او نسخه گلستان برداشت؟ ز بحر می گذرد سیل من غبارآلود چنین که شوق مرا دست از عنان برداشت چرا غریب نباشد نوای ما صائب؟ که عشق، بلبل ما را ز آشیان برداشت صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/54020