خوش آن که چون گل ازین گلستان دمید و گذشت چو صبح یک دو نفس سرسری کشید و گذشت نریخت رنگ اقامت درین خراب آباد سری چو ماه به هر روزنی کشید و گذشت به قدر آنچه سرانجام توشه باید کرد درین رباط پر از وحشت آرمید و گذشت پناه برد به دارالامان خاموشی ز زخم تیغ زبان خون خود خرید و گذشت فریب نعمت الوان نوبهار نخورد چو لاله کاسه پر خون به سر کشید و گذشت دلم ز منت آب حیات گشت سیاه خوش آن که تشنه به آب بقا رسید و گذشت هزار غنچه دل واکند سبکروحی که چون نسیم بر این گلستان وزید و گذشت گذر ز چرخ مقوس به قد همچو خدنگ که هر که ماند به زیر فلک خمید و گذشت خوشا کسی که ازین باغ پر ثمر صائب به جای میوه سر انگشت خود گزید و گذشت صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/54027