ز زخم تیغ زبان هوش من بلندی یافت ز نیش، چاشنی نوش من بلندی یافت نفس به سینه صبح سخن گره شده بود چو مشرق این علم از دوش من بلندی یافت ز عشق آتشی افتاد در وجود مرا که سقف نه فلک از جوش من بلندی یافت درین ریاض من آن قمریم که قامت سرو ز تنگ گیری آغوش من بلندی یافت به شیشه خانه افلاک می زند خود را چنین که خشت خم از جوش من بلندی یافت مرا ز دیده بندگان مکن بیرون که حلقه فلک از گوش من بلندی یافت ز خواب بیخبران گشت چشم من بیدار ز مستی دگران هوش من بلندی یافت هزار عقده دل چون نسیم صبح گشود دمی که از لب خاموش من بلندی یافت نبود هوش مرا تا خبر ز خویشم بود ز فیض بیخبری هوش من بلندی یافت یکی هزار شد از بند، عشق پنهانم ز کاوش آتش خس پوش من بلندی یافت ز هر زمین که غباری بلند شد صائب به قصد آینه هوش من بلندی یافت صائب تبریزی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/54032